باز هم نمرديم


خیلی حال کردم داشتم از خنده میمردم خلاصه منم اومدم بیرون .
بیرون خیلی با حال بود همه همسایه ها هم دانشگاهی هایی که تو اون محل بودن اومده بودن بیرون یکی گریه میکرد یکی زرد شده بود فقط نیگا میکرد یکی دنبال جورابش بود خیلی دیدنی بودش جاتون خالی
بعد ۱۰ -۲۰ دقیقه من گفتم بسه بیاین بریم داخل حداقل شام رو بخوریم میخواین یه آبگوشت بدین هااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه اومدیم داخل داشتیم وسایل شام رو اماده میکردیم و آموزش برا اینکه اگه دوباره زلزله شد چیکار کنیم تو همین گیر و دار بودیم که گوشی خدا دوباره زنگ زد این دفعه کمی تا قسمتی شدید تر
من چسبیدم باز به ستون یکی از بچه ها هم من و با ستون چسبید محکم گرفت نمیتونستم نفس بکشم
بعد اینکه زلزله قطع شد رفتیم بیرون هر کاری میکرم بچه ها نمیومدن بالا بریم شام بخوریم من و یکی از بچه ها اومدیم بالا شام رو ردیف کردیم شروع کردیم به خوردن که دیدیم دارن یکی یکی میان.
دو تا از بچه ها هم از فرصت استفاده کردن رفتن گشت زنی(!!!!!!!خدا آخر عاقبتشون رو بخیر کنه)
بعد اینکه شما تموم شد سرمون رو گذاشتیم خوابیدیم انگار ساعت ۳:۲۰ و ۶:۳۰هم یه خبرایی بوده
ما که خواب بودیم میدو نستیم چیزیمون نمیشه.(پیس آداما هشداد اولماز)
راستی ساعت ۱ هم کلاس مدار داشتیم که من برا اولین بار ۱۰ دقیقه دیر کردم تو کلاس یکی از بچه ها برگشت به استاد گفت استاد یه ربع دیگه زلزله میاد که استاد برگشت گفت نگین من میترسم.
استاد هی مسخره میکرد که دوباره رفتیم رو ویبره جاتون خالی استاد با تمام قدرت تمام دویید بیرون تو راه هم دو نفر از خانوما رو به شکل فجیع هل داد
اونم کجا طبقه سوم
امروز خیلی روز خوبی بود خیلی خندیدم .
خدا اخر عاقبت هممون رو بخیر کنه.
yashasin