ديوانه ام. ولی احمق که نيستم!

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.
هنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و
آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.

مرد حيران مانده بود که چکار کند.

تصميم گرفت که ماشينش را همانجارها کند و برای خريد مهره چرخ برود.
در اين حين، يکی از ديوانه ها که از پشت نرده های حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی.

آن مرد اول توجهی به اين حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد ديد راست می گويد و بهتر است همين کار را بکند.
پس به راهنمايی او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: «خيلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تيمارستان انداختنت؟

ديوانه لبخندی زد و گفت: من اينجام چون ديوانه ام. ولی احمق که نيستم!

 (yashasin)

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی / با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش بهرم بکش تصویر مردان خدا / در بیابان تک درختی یکه و تنها کشید

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن / عکس یک خنجر ز پشت سر ، پی مولا کشید

گفتمش تصویری از لیلی و مجنون بکش / عکس حیدر را کنار حضرت زهرا کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن / در بیابان بلا تصویر یک سقا کشید

گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش / فکر کرد و چار قبر خاکی از طاها کشید

گفتمش ایثار و رنج و صبر و ایمان را بکش / گریه کرد ، آهی کشید و زینب کبری کشید

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ؟ / عکس مهدی را کشید و واقعاً زیبا کشید

گفتمش تصویر کن تصویری از روی حسین / گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید !

شهادت حضرت اباعبدالله الحسین و یارانش تسلیت باد.

(yashasin)

او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست

در Malachiآیه 3:3 آمده است:

))او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست((

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل  خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.

همان هفته با یک نقرهکار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.

وقتی طرز کار نقره کار را تماشا میکرد، دید که او قطعهای نقره را روی آنش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصیهای آن سوخته و از بین برود.

زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم. بعد دوباره به این آیه که میگفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد.. از نقرهکار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟

مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظهای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.

زن لحظهای  سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا میفهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»

اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.

 همین حالا کسی محتاج این است تا بداند که خدا در حال نگریستن به اوست و او در حال گذراندن هر شرایطی که باشد، در نهایت فردی بهتر خواهد بود.

«زندگی چون یک سکه است. تو میتوانی آن را هر طور که بخواهی خرج کنی، اما فقط یک بار.»

(yashasin)

نگاهی دقیقتر به vpn

 

در طی ده سال گذشته دنیا دستخوش تحولات فراوانی در عرصه ارتباطات بوده است . اغلب سازمانها و موسسات ارائه دهنده کالا و خدمات که در گذشته بسیار محدود و منطقه ای مسائل را دنبال و در صدد ارائه راهکارهای مربوطه بودند ، امروزه بیش از گذشته نیازمند تفکر در محدوده جهانی برای ارائه خدمات و کالای تولیده شده را دارند. به عبارت دیگر تفکرات منطقه ای و محلی حاکم بر فعالیت های تجاری جای خود را به تفکرات جهانی و سراسری داده اند. امروزه با سازمانهای زیادی برخورد می نمائیم که در سطح یک کشور دارای دفاتر فعال و حتی در سطح دنیا دارای دفاتر متفاوتی می باشند . تمام سازمانهای فوق قبل از هر چیز بدنبال یک اصل بسیار مهم می باشند : یک روش سریع ، ایمن و قابل اعتماد بمنظور برقراری ارتباط با دفاتر و نمایندگی در اقصی نقاط یک کشور و یا در سطح دنیا

اکثر سازمانها و موسسات بمنظور ایجاد یک شبکه WAN از خطوط اختصاصی (Leased Line) استفاده می نمایند.خطوط فوق دارای انواع متفاوتی می باشند.

(yashasin)

ادامه نوشته

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

(yashasin)

مرا ببخش و به خاطر بسپار

 
 روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .. سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام  از همکلاسی هایشان بگویند، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند. بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هر کدام از دانش آموزان پس  از اتمام، برگه های خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند.
 روز شنبه  معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها  نوشت.
 
ادامه نوشته

عجب حکایتیست؟؟/

گویند روزی پادشاهی اینسوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برایهمین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و درصورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر
هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.

 عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار ازاو هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید منجواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید توباید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولیچوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.

خلاصه وزیر بهخاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری" !!!!

(yashasin)

اینترنت چاره‌ساز زندگی نیست

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه‌ش کرد و تمیز کردن زمین‌ش رو -به عنوان نمونه کار- دید و گفت: ?شما استخدام شدین، آدرس ایمیل‌تون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همین‌طور تاریخی که باید کار رو شروع کنین..?
مرد جواب داد: ?اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!?
رئیس هیئت مدیره گفت: ?متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی‌تونه داشته باشه.?
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمی‌دونست با تنها 10 دلاری که در جیب‌ش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه‌ش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید می‌تونه به این طریق زندگی‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پول‌ش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت.
5 سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده‌ی خانواده‌ش برنامه‌ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه‌ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شون به نتیجه رسید، نماینده‌ی بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: ?من ایمیل ندارم.?
نماینده‌ی بیمه با کنجکاوی پرسید: ?شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. می‌تونین فکر کنین به کجاها می‌رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟? مرد برای مدتی فکر کرد و گفت: ?

آره! احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.

نتیجه‌های اخلاقی:
ن1. اینترنت چاره‌ساز زندگی نیست.
ن2. اگه اینترنت نداشته باشی و سخت کار کنی، میلیونر میشی.
ن3. اگه این نوشته رو از طریق ایمیل دریافت کردی، تو هم نزدیکی به این که بخوای آبدارچی بشی، به جای میلیونر..

(yashasin)

 

چوپان باهوش

چوپان باهوش : چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یك مرغزار دور افتاده بود. ناگهان سر و كله ی یك اتومبیل جدید كروكی از میان گرد و غبار جاده های خاكی پیدا شد. راننده ی آن اتومبیل كه یك مرد جوان بسیار شیک پوش، با لباس های مارک دار سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم كه دقیقا چند راس گوسفند داری، یكی از آنها را به من خواهی داد؟ چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش كه به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد. جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارك كرد و كامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یك تلفن راه دور وصل كرد، روی اینترنت وارد صفحه ی NASA شد،

جایی كه می توانست سیستم جستجوی ماهواره ای (GPS) را فعال كند. منطقه ی چراگاه را مشخص كرد، یك بانك اطلاعاتی با 60 صفحه ی كاربرگ Excel به وجود آورد و فرمول پیچیده ی عملیاتی را وارد كامپیوتر كرد. بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یك چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالی كه آنها را به چوپان می داد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری. چوپان گفت: درست است. حالا همان طور كه قبلا توافق كردیم، می توانی یكی از گوسفندها را ببری. آنگاه به نظاره ی مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم كه چه كاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟
مرد جوان پاسخ داد: آری! چرا كه نه؟ چوپان گفت: تو یك مشاور هستی. مرد جوان گفت: راست می گویی، اما به من بگو كه این را از كجا حدس زدی؟ چوپان پاسخ داد: كار ساده ای است. بدون اینكه كسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی كه خود من جواب آن را از قبل می دانستم، مزد خواستی. مضافا اینكه هیچ چیز راجع به كسب و كار من نمی دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.

(yashasin)

شرلوک هلمز

شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.

نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست؛ بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟!
واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم !
هلمز گفت: چه نتیجه ای می گیری؟!

واتسون گفت :

از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم

از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل
تابستان باشد

از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد...!

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت:
واتسون ! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند!!!
(yashasin)